پرسیدم: سردار می خواستم بدانم چرا با این همه مشغله کاری خادم حرم شده اید، لبخند زد وچیزی نگفت . فهمید میخواهم گزارش تهیه کنم ، هرچه اصرار کردم چیزی نگفت.
برای زیارت به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) رفته بودم، چهره خادمی که با احترام از مردم استقبال میکرد نظرم را به خود جلب کرد. چهره خیلی آشنا بود ولی هرچه فکر کردم به یادم نیامد.
هنوز چند قدمی دور نشده بودم که زیر لب گفتم سردار بود؛ آره فرمانده سپاه استان تهران.
برگشتم نگاهی کردم و مطمئن شدم. بله همان فرماندهی که همیشه پشت درب اتاقش عده ایی منتظر ملاقات هستند دم درب حرم ایستاده و غبار از دوش زائرین حرم حضرت حضرت عبدالعظیم میگیرد.
ارادتم به حضرت عبدالعظیم (ع) بیشتر شد، یکبار دیگر به زیارت رفتم وزیر لب گفتم: آقاجان شما خاندان اهل بیت چه کردهاید که هرکسی با هر پست و مقامی خادمی درگاهتان را افتخار خود میداند.
برگشتم با سردار مصاحبه کنم، من را شناخت و پس از احوال پرسی گرم پرسیدم: سردار میخواستم بدانم چرا با این همه مشغله کاری خادم حرم شدهاید، لبخند زد و چیزی نگفت. فهمید میخواهم گزارش تهیه کنم، هرچه اصرار کردم چیزی نگفت.
دستم آمد که چیزی دستگیرم نخواهد شد فقط موقع روبوسی خداحافظی در گوشم گفت: همگی نوکر در خانه اهل بیت (ع) هستیم.
وقتی برمی گشتم با خودم گفتم ای کاش حداقل بعضی از مسئولین استان تهران افتخار خادمی این حرم را که زیارتش امید ثواب زیارت کربلا دارد را برای خود کسب میکردند شاید مردم را بهتر بشناسند.
از حرم دور میشدم در حالی که این شعر را زمزمه میکردم: خادمی حرمت پادشهی دو سراست.